کد مطلب:33898 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:422
اعلمت من حملوا علی الاعواد جبل هوی لو خر فی البحر اغتدی ما كنت اعلم قبل حطك فی الثری بعدا لیومك فی الزمان، فانه اعزز علی بان یفارق ناظری من للبلاغه و الفصاحه ان همی ان الدموع علیك غیر بخیله یا لیت انی ما اقتنیتك صاحبا [صفحه 86] لا تطلبی، یا نفس، خلا بعده ما مات من جعل الزمان لسانه دانستی چه كسی را بر این چوبها (تابوت) برداشتند؟ دیدی چگونه شمع انجمن ما خاموش گردید؟ كوهی فروریخت كه اگر در دریا می غلتید، از شدت برخوردش دریا پی در پی خروشان می شد، پیش از دفن تو در زیر خاك، نمی دانستم كه خاك بر چكاد فراز می گردد، چنین روزی مباد در روزگار كه مرگت، چشمها را پر از خاشاك و بازوها را سست گردانید، بر من بسی گران است كه چشمانم، پرتو افكنیهای آن ستاره ی تابان را دیگر نبیند، چه كسی پس از تو مرد میدان فصاحت و بلاغت است، اگر ابر سخن باران سخنوری فروریزد و بیابان از سیل نویسندگی سرشار گردد؟ اشكها در ریختن بر تو بخیل نیستند، قلب است كه در آرام گرفتن بخشنده نمی باشد، ای كاش تو را به عنوان دوست بر نمی گزیدم، چه گزینشها كه جز غم و اندوه برای دل به بار نمی آورد، ای نفس، پس از او به دنبال دوست صمیمی مرو، زیرا جستجوگر نخواهد توانست چنو كسی بیابد. نمرده است آن كس كه زبانش روزگار را برانگیخته تا پیوسته مناقب او را تلاوت كند.[5]. برخی از این مرثیه سرایی برآشفتند و سید رضی را سرزنش كردند كه شخصی چون او، از دومان پیامبر، كسی چون ابواسحاق صابی كافر را مرثیه می گوید و از فقدان او چنین می نالد! ولی سید رضی گفت: من فضل و كمال او را ستوده، نه بدنش را![6].
سید رضی در عزت نفس و بلندای نظری، سخاوت و بخشندگی، پایبندی به امور شرعی، پرهیز از تملق و چاپلوسی، پارسایی و پرواپیشگی در روزگار خود مانند نداشت. از هیچ كس صله و جوایز شعر نپذیرفت و چند بار بخششها و جوایز «بهاء الدوله دیلمی» را مسترد داشت و حتی صله ی شعر را از پدرش آن هم در سن نه سالگی نپذیرفت![1]. روح ازادگی در سید رضی چنان جلوه داشت كه با «ابواسحاق صابی»[2] غیر مسلمان رابطه ای صمیمی داشت و میان ان دو مراودات و مراسلات علمی و ادبی برقرار بود،[3] و چون او درگذشت، سید رضی در قصیده ای عالی و بسیار حزن انگیز او را مرثیه گفت كه برخی ابیات آن چنین است:
ارایت كیف خبا ضیاء النادی
من رقعه متتابع الازباد
ان الثری یعلو علی الاطواد
اقذی العیون وفت فی الاعضاد
لمعان ذاك الكوكب الوقاد
ذاك الغمام و عب ذاك الوادی
و القلب بالسلوان غیر جواد
كم قنیه جلبت اسی لفوادی
فلمثله اعیا علی المرتاد
یتلو مناقب عودا بوادی[4].
صفحه 86.